در دو بخش پيشين گفتيم: با اين که عدالتخواهي يک خواسته فطري است وپيامآوران خدا براي تحقق قسط و عدل برانگيخته شدهاند، اما بشر همواره کابوسوحشتناک ستم و تبعيض را شاهد بوده است.
راز اين فاجعه را بايد در انحراف از جاده انبيا و خودمحوري هاي بشر جستجو کردو تا انسان به عنوان يک فرد و يک عامل تعيين کننده با هدايت آسماني تربيت نشودو به صفت عدالت متصف نگردد، عدل اجتماعي هرگز تحقق نيافته و از دايره شعارفراتر نخواهد رفت. و اينک ادامه سخن. دست توانا و عدالت گستر الهي بر اساس حکمتبيچون خود امکانات معيشت انسانها را به گونهاي آفريده که هر اندازه نسلها گسترشيابند بتوانند از زمينههاي موجود در خشکي و دريا و معادن و ذخاير بهره گيرند وچنان که ميبينيم هر روز ابعاد جديدي از نعم الهي و منابع نويني در سياره خاک برروي بشر گشوده ميشود که همپاي زمان ميتواند پاسخگوي نياز انسانها در بسيط خاک واستمرار نسلها باشد و هم اين نعمتها را متناسب با استعداد و مصلحت انسانهاتقسيم کرده و استفاده و بهرهگيري از آن را به تلاش انسان موکول ساخته است، همچنانکه براي توزيع عادلانه آنها نيز هدايت و رهبري لازم را فرموده است. در قرآنکريم فرمود: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم فيالحياه الدنيا (1) ; ما رزق و روزي آنها رادر زندگي دنيا ميان آنها تقسيم کرديم... ».
از سوي ديگر، حکمت ازلي انسانها را با استعدادهاي گوناگون و گرايشهاي متفاوتنه به طور يک سان و يک نواخت و با استعداد واحد آفريده، تا هر فرد يا هر گروهبه سوي شغل و حرفهاي کشيده شوند و در اين کارگاه هستي نقش خويش را ايفا کنند،مشاغل تقسيم گردد خلاها و جايگاههاي مختلف اجتماعي پرشود، به تصرف درآيد يکي درپي دانش و هنر، ديگري حرفه و صنعت، يکي کشاورزي ديگري دامداري، يکي مديريت وديگري تعليم و تربيت و... بالاخره کارها زمين نماند و چرخهاي زندگي به گردشدرآيد و جامعه مدني شکل بگيرد و رشد و تکامل انساني صورت پذيرد. خوب با چنينفلسفهاي که ضرورت حيات بشر آن را ايجاب ميکند، ناگزير بايد اختلاف سطح و درجهپديد آيد و هرگز نبايد انتظار داشت همه در يک سطح باشند. لذا خداوند اختلافمراتب و درجات مردم را به خود نسبت داده و در ادامه همان آيه ميفرمايد:
«... و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا... (2) ; و درجات برخياز آنها را فوق بعضي قرار داديم تا يکديگر را مسخر کنند و به استخدام گيرند»،و از همين جاست که تعاون اجتماعي و تشريک مساعي و تبادل منافع صورت ميپذيرد.
بدين ترتيب آيه فوق دو نکته مهم و بنيادين در زندگي اجتماعي رابرميشمارد:
نکته اول: تقسيم روزي انسانها از سوي حق تعالي است که مبدا هر فيضاست، چه در مسائل معنوي (مانند نبوت و امامت) و چه در مسايل مادي و معيشتي؟ و هيچ کس را در اين امر ياراي استقلال نيست، زيرا ممکن الوجود هرچه دارد، ازسرچشمه ازلي واجب الوجود است. نهايت آن که انسانها بايد باتلاش و کوشش روزيمقسوم را بجويند که عالم، عالم اسباب است و چنان که قرآن کريم تصريح ميکند آدميتنها حاصل سعي و کوشش خود را برداشت ميکند: «و ان ليس للانسان الا ما سعي» (3) .
و به قول سعدي:
«رزق هر چندبي گمان برسد شرط عقل است جستن از درها گرچه کس بياجل نخواهد مرد تو مرو دردهان اژدرها»
نکته دوم: تعاون و تعامل در حياتاجتماعي نوع بشر ضرورتي اجتناب ناپذيراست و اختلاف استعدادها و درجات انسانها بااين فلسفه است، تا نيازهاي گوناگون بشر باتشريک مساعي و استخدام يکديگر و تبادلمنافع و تقسيم مشاغل تامين گردد که بدون آن هرگز زندگي اجتماعي ميسر نيست وچنان که ملاحظه ميکنيم توسعه و تکامل علم و نعتحرفه و فن و ... و جامعه ومدنيت در همين اختلاف طبقات و تبادل کار و محصول کار است و اگر هم افراد بشر بااستعداد و ظرفيتيک سان و يک نواخت آفريده ميشدند، امکان نداشتبه استخداميکديگر تن در دهند و در کنار يکديگر يک زندگاني مبتني بر تعاون داشته باشند.
چنان که به تنهايي قادر به تامين زندگي نبودند. که معني آيه «و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا» نيزهمين است. به علاوه با همين اختلاف سطح، آنان را در معرض آزمايش قرار ميداده وفقير و غني و قوي و ضعيف هر يک وسيله آزمايش يکديگرند.
اختلاف درجات و امر معيشت در وراي بعد مثبت و سازنده در تکامل انسان است،باخاطره تلخ استثمار و استعمار و بهرهکشي و ضعيف کشي همراه بوده و کارنامه سياهاستضعاف و استکبار را رقم زده است. رشد عقلي و علمي و توسعه فرهنگ و روابط وتمدن نيز نتوانسته از بحران بکاهد و بلکه با توسعه روابط و تبديل پنج قاره بهدهکده جهاني و کشف حيلههاي سياسي نوين و ابزارهاي تبليغاتي مدرن و ترفندها وفنآوريهاي رواني اجتماعي و نظاميگري در ابعادي وسيعتر از گذشته چهره نموده وشکاف طبقاتي فقر و غنا و قوي و ضعيف و نژاد و تبار را عميقتر کردهاست. اگر درگذشته جنگها با تير و کمان و شمشير بوده است، امروزه غول تکنولوژي تسليحاتيتلفات را به ارقام نجومي رسانيده و تنها در جنگ جهاني اول و دوم چهل ميليونکشته و هشتاد ميليون معلول و آواره بر جاي نهادهاست و ضايعات جنگ با گذشت دههاسال هنوز باقي است و به همين قياس در جنگها و درگيريهاي منطقهاي ديگر...
پس از جنگهاي جهاني به منظور جلوگيري از تکرار آنچه در گذشته اتفاق افتاد ودر حقيقتحفظ منافع دولتهاي بزرگ به فکر تشکيل سازماني افتادند که حقوق بشر رادر سطح بينالمللي تضمين کند!! و از اينجا سازمان ملل و شوراي امنيتشکل گرفت واعلاميه جهاني حقوق بشر تهيه و تصويب شد. اين اعلاميه هر چند موارد مثبتي در حقوقبينالملل دربرداشت، اما اين سازمان کمتر حرکتي در جهتحمايت از ملل ضعيف از خودنشان داده و قطعنامههاي آن هرگاه به نفع جهان سوم بوده پشتوانه اجرايي نداشتهاست. همين سازمان براي نخستين بار رژيم صهيونيستي را به رسميتشناخت وقطعنامههاي آنان نيز در جهت محکوميت جنايات رژيم اشغالگر تشريفاتي بوده آن هماز سوي امريکا وتو شده است. «حق وتو» براي پنج کشور امريکا، شوروي، چين،فرانسه و انگليس يک سند زنده ننگبار وابستگي سازمان ملل و شوراي امنيتبه دولسلطهگر و امپرياليستي است. بنابراين، سازماني که آلت دست ابرقدرتها بوده وامروز نيز در دمتشيطان بزرگ و محافل صهيونيستي است و با اين که آمريکا بدهيخود را به سازمان نميپردازد، اما ابزار بيمزد و مواجب ايالات متحده شدهاست،بااين حال چگونه ميتوان انتظار داشت چنين سازماني حافظ منافع ملل ضعيف باشد؟!
در جريان جنگ خليج فارس مصوبات اين سازمان به امريکا و متحدانش جواز حمله بهعراق را داد، چون منافع غرب در ميان بود، اما در ماجراي بوسني و هرزهگوين چونامريکا منافعي نداشت و از نفوذ بيشتر اسلام در منطقه هراس داشتند سازمان ملل وشوراي امنيت نظارهگر جنايات قرون وسطايي صربها نسبتبه مسلمانان اين کشور بودندو حضور بعدي آنها نيز در جهت منافع سياسي امريکا و غرب و بيرنگ کردن نيروهاياسلامي در منطقه بود بدين سان ملل تحتسلطه هرگز نميتوانند به اميد حمايتاينگونه سازمانها باشند، بلکه براي اجراي عدالتبايد با تکيه بر نيروي خودي ومکتب الهي براي حق و عدل قيام کنند، زيرا حق گرفتني است نه دادني!
تجربه تاريخي حيات انسان نشان داده که تنها با تکيه بر مکتب آسماني واعتماد بر تربيتشدگان اين مکتب به چشمانداز عدالت ميتوان اميد بست. قرآن کريمدر فلسفه بعثت پيامبران تاکيد ميورزد که ارسال رسل و انزال کتب به منظور تحقققسط و عدل بوده و خداوند امکانات چنين آرماني را فراهم ساختهاست: «لقد ارسلنارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلناالحديد فيه باس شديد و منافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب انالله قوي عزيز (4) ; به راستي ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنهاکتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حق و قوانين عادلانه) نازل کرديم تا مردم به قسطو عدل قيام کنند و آهن را پديد آورديم که در آن قدرت و صلابت است و نيز سودهاييبراي مردم، تا خداوند بداند (معلوم دارد) چه کسي او پيامبرانش را باايمان بهغيب ياري ميرساند و خداوند نيرومند و پيروزاست». اين آيه مشتمل استبر چندينرکن بنيادين عدالت اجتماعي:
1- منبع قانوني و حقوقي عدل، همانا احکام و آيات وبينات و قوانين عادلانهاي است که خداوند به وسيله پيامبران نازل فرموده: «رکناول قانون».
2- پيامبران به منظور اقامه قسط و عدل برگزيده شده و خودسکاندار عدالت اجتماعي بودهاند «رکن دوم مجري قانون» و نظر به اين که قسط وعدل براي هميشه تاريخ حيات انسان است اوصياي ايشان و نزديک ترين افراد به آنهاعالمان دين وارثان انبيااند چنان که رسول خدا فرموده:
«العلماء ورثة الانبياء».
3- آهن با عدالت و قسط رابطه اجرايي دارد، زيرا همعامل اقتدار است و هم وسيله مبارزه با ظلم و ستم و ارعاب متخلفان و سرکوبمتجاوزان، «علاوه بر منافع صنعتي».
بنابراين عدالت از قدرت تفکيک شدني نيست و دين و سياست و جهاد و مبارزه با يکديگر پيوند خوردهاند.
4- پيامبران در تحقق اين هدف به کمک مردم نياز دارند،مردمي که باايمان به غيب دين خدا را ياري دهند و در تحقق عدل اجتماعي باپيامبران و مجريان عدل همکاري و همراهي داشته باشند: «زمينه اجتماعي و مساعدت مردمي».
به طور خلاصه اين چهار ارکان عدالتاند: «قانون، دستگاه اجرايي،پشتوانه اجرايي، حضور مردمي» که در مباحث عدالت اجتماعي به شرح و بيان هريک بايدپرداخت. براي ما که قرآن را تنها کتاب آسماني قابل اعتماد ميدانيم و آن رامشتمل بر احکام و قوانين زندگي ساز و جامع مصالح و منافع ناس، ميشناسيم و فقهاسلامي که برگرفته از کتاب و سنت و سيره نبوي و امامان معصوم است تنها منبعقوانين حقوقي مااست، در بند اول جاي سخن نيست و کليات آن چه در کتاب و سنتآمده، مورد اتفاق و پذيرش عموم مسلمين است. همه بحثها و سخنها در عامل دوم است.
در عصر رسالت نيز ميان فرق مسلمين جاي گفتگو نيست که مدار حق و باطل و مجري عدلو محور عدالت و مسائل و احکام شريعتشخص رسولالله(ص) است. اما مشکل هنگامي بروزميکند که رسول خدا(ص) رختبرميبندد و اختلافات پديد ميآيد با اين که آن حضرتبراي دورانهاي بعد از خود نيز به امر الهي محور حق و عدل را مشخص فرمود و بدينمنظور اميرمومنان علي عليهالسلام و فرزندان او ائمهطاهرين را برگزيدهاست. دراين جا از ميان صد روايت متواتر که مورد اتفاق شيعهو سني است و در جوامع رواييفريقين ضبط شدهاست ، تنها به نقل يک روايت از منابع اهل نتبسنده ميکنيم.
پيامبراکرم(ص) فرمود: «ياعلي انت اول الناس ايمانا بالله و اوفاهم بعهدالله واقومهم بامرالله و اقسمهم بالسويه و اعدلهم فيالرعيه و ابصرهم بالقضيه واعظمهم عندالله مزيه (5) ; اي علي! تويي نخستين کسي که از ميان مردم به خدا ايمانآورد و به پيمان خدا به نيکوترين وجه وفا کرد و به امر خدا قيام نمود و(بيت المال را) به تساوي قسمت کرد و به عدل و داد ميان رعيت عمل نمود توييآگاهترين آنها به حکم و داوري و دارنده مزيت افزونتر از همه نزد خدا».
بنابراين در غوغاسالاري عصر خلافتحاکمان که عدل اسلامي بازيچه هواهاينفساني شدهبود و کار بدان جا رسيد که عناصر منافق و معاندي چون معاويه و يزيدبر مسند پيامبر تکيه زدند. تنها شاهراه حق و عدل اميرالمومنين(ع) بود که حتيغير مسلمانان آن حضرت را «نداي عدالت انساني ناميدند» و در بيان فضائل و دانشو عدل و کمالاتش داد سخن دادند. علي(ع) براي همه مسلمانان به ويژه ما کهداعيهدار ولايت و تشيع او ميباشيم، ميزان حق و ترازوي عدالت است. و ما که طرفدارنظامي هستيم که بر مکتب ولايت پيريزي شده بايد گفتار و کردار و سيره مبارک او رادر سياست، مديريت، حکومت، قضاوت، اموال و حقوق و شئون ديگر زندگي و کشورداريملاک عمل قرار دهيم. در اينجا از ميان صدها کلمه، خطبه و نامهاي که از مولايمتقيان روايتشدهاست، به چند مورد مينگريم:
آن حضرت در اين که بقاي دولت و نظام حکومتبه عدل و داد وابسته است ميفرمايد:
«من عمل بالعدل حصن الله ملکه (6) ; آن کس که براساس عدل عمل کند خداوند ملک و دولتاو را از تباهي مصون دارد».
و در فضيلت عدل ميفرمايد: «لا عدل افضل منرد المظالم (7) ; بهتر از رد مظالم و جلوگيري از ستم عدالتي وجود ندارد».
در خصوص اموال مسلمين و حقوق تودههاي مردمي با جديت و قاطعيت تمام کارگزارانخود را به حفظ اين حقوق و پرهيز از حيف و ميل بيت المال همواره توصيه ميفرمود وکمترين گذشت و اغماض در مورد متخلفان روا نميداشت.
از جمله در نامه به يکي ازعمال خود مينويسد: «درخصوص تو به من گزارش داده شد که اگر درستباشد و تو چنينکاري کرده باشي خدا را به خشم آورده و امامت را نافرماني نموده و به امانتخيانت کردهاي. و امانت را به خواري و رسوايي کشيدهاي. به من گزارش رسيده که توزمين را برهنه کردهاي (محصولآن را به غارت بردهاي) و آن چه زيرقدم تو بودهبرداشت کرده و هرچه در اختيار داشتهاي خوردهاي هرچه زودتر صورت حساب خود رابفرست و بدان که حساب خدا از حساب رسي مردم عظيمتر است.» (8)
هم چنين به يکي ديگراز عمال خود که به حيف و ميل بيتالمال دست زده بود نامهاي تند و مفصل نوشت و اورا مورد نکوهش قرار داد که: «من به تو اعتماد کردم و تو را صاحب سر خودقراردادم به جهت امانتي که در تو سراغ داشتم. اما همين که ديدي امانت داري درزمانه خوار گشته است تو نيز خيانت کردي... گويا تو حجت و بينهاي از خدا دريافتنداشتهاي که درصدد دشمني با اين امتبرآمدي و شتابان به بيت المال هجوم آوردي وآن چه در توان داشتي از اموال و حقوق پيرزنان و يتيمان، همچون گرگ ربودي و باخاطري آسوده به حجاز بردي گويي اينها ميراث پدر و مادرت بوده است. سبحان الله!
آيا تو به معاد ايمان نداري؟ يا از مداقه حساب آخرت نميهراسي؟ تو را ما فرديعاقل ميدانستيم! چگونه آب و خوراک، گواراي تو است در حالي که ميداني حرامميخوري و حرام مينوشي؟ چگونه با اموال يتيمان و بيوه زنان و مومنان و مجاهدانکنيزان ميخري، و زنان به همسري ميگيري؟! از خدا بترس و حق اين مردم را به آنهابازگردان که اگر اين کار را نکني و خداوند به من امکان دهد با اين شمشير تو رامجازات خواهم کرد. و سرانجامي جز دوزخ نخواهي داشت. به خدا قسم اگر حسن و حسينکاري را که تو کردي مرتکب ميشدند از آنهاحمايت و هواداري نميکردم تا حق را ازآنان بستانم و ظلمي که نموده بودند کيفر کنم...» (9) .
و نيز در خطبهاي که در آغاز خلافتخود ايراد نمود با اشاره به لجامگسيختگيهايي که در عهد عثمان در بيت المال رخ داده و اموال مسلمين را به اين وآن بخشيده بودند با قاطعيت هرچه تمامتر فرمود: «به خدا اگر ببينم که با اينعطايا و بخششها زناني را کابين بستهاند يا کنيزان با آن خريدهاند، آن را بهبيتالمال باز ميگردانم، زيرا در عدالت گشايش است و کسي که عدل بر او تنگ آيدتحمل ظلم و ستم بر او گرانتر است». (10)
«آگاه باشيد تيره روزيها درست همانند روزي که پيامبر برگزيده شد (عهدجاهليت) بار ديگر به شما روي آورد... به خدا شما غربال ميشويد و همانند ديگجوشان زير و زبر خواهيدشد آنچنان که بالا پايين و پايين بالا قرار گيرد و آنان کهدر اسلام سبقت داشتند و کنارزده شده بودند سر کار خواهندآمد و کساني که با حيلهو تزوير جلو افتاده بودند عقب رانده خواهند شد».
امروز نهيب امير مؤمنان متوجه ماست
ما که ميخواهيم پس از چهارده قرن فترت در حکومت اسلامي نموداري از حاکميتقرآن باشيم و عدالت علي(ع) را به جهانيان ارائه دهيم و طلايهدار امامت امم باشيمبايد بدانيم قوام نظامما، فرهنگ ما، سياست ما و انقلاب ما به عدالتي با قاطعيتعلي(ع) نيازمند است، مردمي که با تمام توش و توان نداي امام خود را پاسخ داد وعصاره جان و عزيزان را به پاي درخت انقلاب نثار کرد تا اين «شجره طيبه» به ثمرنشيند و «وعده الهي» با حاکميت مومنان تحقق پذيرد، نميتواند ناظر بيعدالتي وستم اجتماعي و شکاف طبقاتي و فقر و غنا باشد، سرمايهداري بيقيد و شرط را ازيکسو و عسرت و نکبت را از سوي ديگر در پارهاي قشرها نظاره کند. امروزه ثروتاندوزي، رشوه خواري، رباخواري و حق و حساب به شيوهاي وحشتناک ظهور کرده و درحال رشد کردن است و اگر اين غده سرطاني در نطفه نابود نشود پيکر جامعه را عليلخواهد کرد و ارزشها را به نابودي خواهد کشاند خودسري و رسوايي مالي و تخلفات درشهرداريها حيثيت انقلاب را لکه دار کرده و مديريتها را زير سوال برده و روحبدبيني و ياس را دميده است، شعار حمايت از بيخانمانها و تامين مسکن با عوارضکلان و نرخ تراکم که ازسوي شهرداريها همزمان بااين شعار به دو برابر افزايشيافته شعاري ديواري و نقش برآب و مسخره بيش نيست، برج سازي به شيوهاي نامعقول ونامناسب بافتشهري را خراب کرده و فضاي پردود و جهنمي تهران را تنگتر کرده وهريک از اين برجها خنجري استبر دل مستضعفان و تيري برچشم بيخانهها واجارهنشينها که در يک اطاق اجارهاي زاده شده و در همان اطاقها ميميرند و سرنوشتنسلهاي بعديشان نيز نامعلوم است. اتومبيلهاي بيست ميليوني تا صدميليوني خطبطلاني استبر شعار مبارزه با تجملگرايي و رفاهطلبي و استثمار و اسرافکاري ...
نمايشگاههاي بزرگ بينالمللي لباس و لوازم مصرفي و کالاهاي لوکس خارجي زنگ خطرياست از نفوذ مصرفگرايي و بازاريابي به نفع خارجيها و نيشخندي بر خود اتکايي و...
تبليغات انتخاباتي مصداق بارزي است از ريخت و پاش گستاخانه بيت المال و اسرافکاري. راستي اگر قرار است عدالت اسلامي، که عمود اجتماع و سنگ زيرين ارزشهاست،به اجرا درآيد، بايد پا را از شعار فراتر نهاد. اگر بنا باشد ارزشهاي انقلاباسلامي به دست نسلهاي بعدي برسد و هجوم فرهنگي تبليغي بيگانه بياثر گردد و فساداز جامعه رختبربندد اين جز با عدالت اجتماعي در عرصه عمل و قاطعيت در حق وگرفتن حلقوم رفاه طلبان و مترفين راه ديگري ندارد. زيرا باعدالت دلها آرامميگيرد و قلبهاي فرار سامان ميپذيرد. چنان که در خطابه صديقه کبري(ع) آمده: «و العدل تنسيقا للقلوب». اگر قرار است عدالتبه اجرا درآيد چاق و لاغر و قوي وضعيف ندارد. خدمات يک فرد يا يک نهاد هرگز دليل بر آن نيست که از تخلفات و لوثکردن مسئوليت او چشمپوشي شود همانگونه که علي(ع) فرمود: «اگر حسن و حسين(ع) تخلفي ميکردند از سياست و مجازات من در امان نبودند اجراي عدالتسازش کاري و غمض عين نميشناسد».
علي عليه السلام ميفرمايد: «لا يقيم امر الله سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لايتبع المطامع (11) ; امر خدا را به پا نميدارد مگر کسي که سازش کار نباشد رنگ پذيرنباشد و تحت تاثير طمع قرار نگيرد» و اين سخن علي(ع) را بايد هر مسئولينصبالعين در اتاق کار خود قرار دهد و در عمل به آن بکوشد.
1-زخرف (43) آيه 34.
2-همان.
3-نجم (53) آيه 39.
4-حديد (57) آيه 25.
5-حلية الاولياء ج 1 ص 66 و الرياض النضرة ج 3 ص 176.
6- تصنيف غرر الحکم ص 446.
7- تصنيف غرر الحکم ص 446.
8- نهج البلاغه نامه 40.
9- همان نامه 41
10- همان نامه 14
11- همان نامه 15
12- همان ،قصار،حکمت110